داستان سریال قبول می کنم
سریال قبول می کنم سریالی درام است که از شبکه forum 32 هندوستان در حال پخش است.سریال قبول می کنم با بازیگران غیر مشهورش بسیار پربیننده بوده است.دختری زیبا به نام زیا که از آمریکا به کشورش هند بازگشته است زندگی تازه ای را با اتفاقات جالبش تجربه می کند.او عاشق پسری مغرور به نام اسد می شود ولی اسد علیرغم اینکه عاشق زیا شده است از خود هیچ احساسی بروز نمی دهد.
در این بین پدر اسد نیز که از همسرش دلشاد جدا شده است، سالهاست که زندگی تازه ای را با زنی به نام شیرین آغاز کرده است.حاصل ازدواج دوم رشید یک پسر به نام آیان و دو دختراست. رشید با اینکه زندگی خوبی دارد گاهی به یاد عشق قدیمی اش دلشاد می افتد و سعی می کند که به او نزدیک شود.
پسر دیگر رشید یعنی آیان زیاد به برادرش اسد شباهت ندارد.او طبعی شوخ دارد و عاشق دختری به نام حمیرا است.البته پدر حمیرا دل خوشی از آیان ندارد و او را از دخترش می راند!
داستان این سریال در کشمکش عشقی شخصیت ها و دوستی های نافرجام خلاصه می شود.
آهیل پیش صنم بود …اتاق تاریک بود ولی شمعا روشنش کرده بودن…آهیل دست صنم رو گرفت و گفت من دست صنمم رو اینجوری میگرفتم…! شاد رسید به هتل …
آهیل صنم رو برد کنار پنجره و گفت ما هردو مون اون شب به ماه نگاه میکردیم…ماه توی آسمون بود و نور مهتاب به من می تابید…برق اومد…! شاد داشت میومد سمت اتاق…! آهیل دست صنم رو گرفته بودو بهش نگاه میکرد…صنم دستش رو کشید…آهیل بهش گفت چی شد؟ صنم گفت وقتی که به داستانت گوش میدم احساس میکنم انگاراین داستان خودمه! آهیل بهش گفت درسته چون این داستان…همین موقع شاد اومد توی اتاق…آهیل دیگه هیچی نگفت…شاد به هر دوشون نگاه میکرد! صنم اومد پیش شاد و گفت خوب شد که برگشتی، برق خیلی وقته قطع شده بود…تو نباید منو تنها میذاشتی و میرفتی، خوب شد آهیل اومد و گرنه زندگیم رو از دست میدادم…! آهیل گفت لطفا این حرف رو نزن! صنم به شاد گفت من حالم خوب نیست داروهام رو بده.شاد گفت باشه و از آهیل برای اینکه اومد پیش صنم تشکر کرد و گفت دیر وقته …آهیل هم گفت باشه و رفت…صنم به شاد گفت کارت رو انجام دادی؟ شاد بهش گفت تازه شروع شده…!آهیل اومد خونه و یادش افتاد به حرفای شاد و ناراحت شد…داشت فکر میکرد که صنم و شاد پیش هم خوابیدن!! و با خودش گفت باید هر چه زودتر صنم رو به زندگیم و به خونه ام برگردونم…من به عشق صنم بیشتر از زندگیم اعتماد دارم ولی شاد…واز خدا خواست که این مشکل رو برطرف کنه…ششی اومد که سیف رو ببینه و بهش گفت برادر!! سیف با خوشحالی احوالپرسی کرد ولی ششی زد زیر گوشش! و بخاطر اینکه افتاده دنبال دخترا و اینکه بدون اجازه نامزد کرده دعواش کرد! و بهش گفت اون دختر کیه؟ سیف گفت نازیا خواهر آهیل نواب بهوپاله…ششی بهش گفت قبل خیال بافی به خودت نگاه کن! و گفت خونه اش کجاست ؟سیف هم آدرس داد…
شب بود و شاد روی کاناپه و صنم رو تخت خوابید بود…صنم برگشت و هر دوشون بهم نگاه میکردن…شاد به صنم گفت چی شده؟صنم هم گفت نمیتونم آروم باشم،فکرای عجیب به سرم میزنه،تا وقتی که خوب نشم باید از هم دور باشیم ولی من فکر میکنم این اشتباهه چون بخاطر این شرایط ، فاصله بینمون روی رابطه امون تاثیر میذاره!
مطالب جالب دیگر
- ۹۶/۰۱/۲۴