همهمه راهروی شلوغ مجتمع قضایی خانواده – ونک – زن جوان را کسی نمیشناخت، اما همسرش فوتبالیست معروفی بود. «سهیلا» شبیه یکی از بازیگران مشهور سینما بود اما برخلاف اکثر هنرپیشهها لباس سادهای به تن داشت و آرایش هم نکرده بود.در لحظات باقی مانده تا وقت رسیدگی به دادخواستش، به شوهرش فکر میکرد که از حدود یک سال قبل آفتابی نشده بود. همینطور به زن جوانی که ممکن بود شریک زندگیاش شده باشد – و به دو دخترش – که در خانه منتظر برگشتن مادر از دادگاه و پدرشان از سفر بودند.
از آنجا که نام همسرش با «ج» شروع میشد برای همین اسمش را گذاشته بود؛ «آقای جیم». درنظر سهیلا زندگی ۱۴ ساله با آقای جیم مثل اردوی کوتاه قبل از مسابقه میماند که سریع به پایان رسیده بود. تصور میکرد هوا طوفانی شده و مسابقه فینال نیمه تمام مانده است. حس میکرد در این بازی نیمه تمام نتیجهای به جا نمانده جز دو دختر مهربان و البته مادری دلشکسته و یک پدر فراری. سهیلا روزگاری عاشق فوتبال بود و حالا با خودش فکر میکرد اگر در سالهای نوجوانی آنقدر در دنیای مستطیل سبز غرق نشده بود، شاید در این روز سرد پاییزی مقابل اتاق دادگاه شعبه ۲۷۶ ننشسته بود.
در آن روز زیبای بهاری سهیلا برای کنکور آماده میشد، که پسر جوان سر راهش سبز شد بعد هم به سهیلا شماره تلفن داد و خواست بیشتر با هم آشنا شوند. اما دختر جوان تصمیمی برای ازدواج نداشت، اهل دوستی خیابانی هم نبود به همین خاطر همانجا مخالفت کرد. اما وقتی شنید موضوع ازدواج در میان است، ته دلش خوشحال شد که سرنوشتش با یک فوتبالیست گره خورده است. بعد هم موضوع را با مادرش درمیان گذاشت. مادر سهیلا که سرد و گرم روزگار را چشیده بود، همان شب تأکید کرد؛ ازدواج با آدمی مشهور مثل یک فوتبالیست دردسرهای خاص خودش را دارد. با این حال وقتی اصرار دخترش را برای آشنایی بیشتر با پسر جوان دید، کوتاه آمد. چارهای نداشت، چرا که سهیلا یکی یکدانه بود و حرفش برو داشت.
موقعیت آقای جیم حکم میکرد که تا یکسال به همراه تیم شهرشان در بازی و اردو باشد.
بنابراین تمام دیدار آنها در نخستین سال به یک مهمانی خانوادگی در خانه ملیحه ختم شده و چند تماس و ملاقات در کافیشاپ. آقای جیم تنها ۲۳ سال داشت. قد بلند و خوش چهره بود. اما آنچه سهیلا را متقاعد به زندگی با او میکرد جدا از فوتبالیست بودن و احتمال آینده درخشانش، سادگی و ابراز عشق و علاقهاش بود. مرد جوان سال بعد به یک تیم آبادانی رفت تا آنکه در پایان فصل فرصتی برای خواستگاری پیش آمد.
سهیلا خیلی زود فهمید که خانواده خواستگارش چندان شباهتی با طبقه اجتماعی خانواده خودش ندارند، با این حال همه چیز را با پسر جوان هماهنگ کرد. از طرز لباس پوشیدن گرفته تا حرف زدن و هدایایی که خواهند آورد. امیدوار بود که پدر و مادر خودش نتوانند «نه» بگویند. اما در شب خواستگاری مشکلی پیش آمد و مهریه به رقم ۱۵ میلیون تومان پول نقد و ۱۴ سکه سقوط کرد. گرچه بین خودشان روی ۳۱۴ سکه قرار گذاشته بودند، اما آقای جیم نتوانست جلوی خانوادهاش دربیاید و به رسم خانوادگی خودشان تن داد. سهیلا که دلباخته بود کاری به عدد و رقم مهریه نداشت. به همین خاطر با رضایت او بر سر مهریه یک هفته بعد نامزد شدند و آقای جیم راهی شهر طرف قرارداد با تیم فوتبالش شد.
سال اول نامزدی، سهیلا مشغول تحصیل در رشته حقوق بود و آقای جیم مشغول گرد و خاک کردن در زمینهای فوتبال لیگ برتر. تمام ارتباط آنها باز هم به چند ملاقات و مهمانی و تماسهای متعدد تلفنی ختم میشد. در همان سال تیم آقای جیم در ناباوری تمام به دسته دو سقوط کرد، ولی سهیلا در قامت یک مدیربرنامه برای نامزدش ظاهر شد و با پیگیریهای زیاد توانست رضایتنامه او را بگیرد و شوهر آیندهاش را وارد یک تیم تهرانی کند. انگار فاصله جغرافیایی بین آنها که کم شد، آقای جیم هم انرژی گرفت و به پدیده آن سال مبدل شد. حالا دیگر خبر بازی و شوتهای طلایی مرد زندگی سهیلا تیتر همه روزنامهها شده بود. دست تقدیر هم روی خوش را به آنها نشان داد و قراردادهای میلیونی به طرف پسر جوان سرازیر شد. به همین خاطر جشن عروسی مفصلی گرفتند و زندگی زیر یک سقف را آغاز کردند.
در لحظاتی که سهیلا پشت در دادگاه به انتظار نشسته بود خوب یادش میآمد که پس از عقد نخستین قرارداد، به شوهرش پیشنهاد کرد یک آپارتمان ارزان اجاره کنند و یک واحد مغازه بخرند تا به درد آینده و زندگیشان بخورد اما پسر جوان قبول نکرد و زوج جوان دو سال بعد به سعادتآباد نقل مکان کردند. حالا دیگر یک ماشین هم داشتند با پساندازی مختصر و دو خط تلفن همراه. اما اجارهنشینی سهیلا را راضی نمیکرد، برای همین چند ماه بعد طلاهایش را فروخت، سکههای هدیه عروسی را بیرون آورد، از پدر و برادرانش هم قرض گرفت و گذاشت روی پساندازشان و بالاخره یک آپارتمان خریدند. روز اسبابکشی دل تو دلش نبود. آنها صاحبخانه شده بودند و حالا فرصت داشتند بچهدار شوند.
اما سهیلا میدانست که با این قرارداد کمتر میتواند شوهرش را ببیند. از همان سال بود که شوهر برای گوشی تلفن همراه رمز گذاشته بود و هر زمان هم به تهران میآمد در بالکن خانه حرف میزد یا هر وقت سهیلا به جنوب میرفت، زودتر بلیت هواپیما دستش میداد که برگردد به تهران. زن جوان که به رفتارهای شوهرش مشکوک شده بود یک روز قبل از ریختن لباسها در ماشین لباسشویی یک قبض بانکی در جیب شوهرش پیدا کرد که مبلغی برای یک خانم واریز شده بود. توضیح آقای جیم این بود که گاهی کار خیر میکند و این مورد هم یکی از آنهاست. سهیلا هم سعی کرد حرف شوهرش را باور کند و … سال بعد شوهرش به تیم دیگری رفت و فاصله آنها بیشتر شد. حالا بچهها بزرگتر شده بودند و جای خالی پدر را به خوبی حس میکردند.
دقایقی بعد همسر فوتبالیست سرشناس پس از امضای چند ورقه از دادگاه بیرون رفت. اما میدانست که روزهای سختتری پیش روی دارد و ..
منبع: http://mehrmihan.ir/iranian-famous-players-wife-divorce/
مطالب جالب دیگر
- ۹۶/۰۱/۰۶