سریال قبول می کنم سریالی درام است که از شبکه forum 32 هندوستان در حال پخش است.سریال قبول می کنم با بازیگران غیر مشهورش بسیار پربیننده بوده است.دختری زیبا به نام زیا که از آمریکا به کشورش هند بازگشته است زندگی تازه ای را با اتفاقات جالبش تجربه می کند.او عاشق پسری مغرور به نام اسد می شود ولی اسد علیرغم اینکه عاشق زیا شده است از خود هیچ احساسی بروز نمی دهد.
در این بین پدر اسد نیز که از همسرش دلشاد جدا شده است، سالهاست که زندگی تازه ای را با زنی به نام شیرین آغاز کرده است.حاصل ازدواج دوم رشید یک پسر به نام آیان و دو دختراست. رشید با اینکه زندگی خوبی دارد گاهی به یاد عشق قدیمی اش دلشاد می افتد و سعی می کند که به او نزدیک شود.
پسر دیگر رشید یعنی آیان زیاد به برادرش اسد شباهت ندارد.او طبعی شوخ دارد و عاشق دختری به نام حمیرا است.البته پدر حمیرا دل خوشی از آیان ندارد و او را از دخترش می راند!
داستان این سریال در کشمکش عشقی شخصیت ها و دوستی های نافرجام خلاصه می شود.
دانلود سریال قبول میکنم قسمت۷۸۱,دانلود قسمت ۲۴ سریال قبول میکنم,سریال قبول میکنم چند قسمت دارد,سریال هندی قبول میکنم چند قسمت است,سریال قبول میکنم چند قسمتی است,عکس های سری دوم سریال قبول میکنم,دانلود سریال قبول میکنم دوبله فارسی,دانلود سریال قبول میکنم با دوبله فارسی,دانلود سریال هندی قبول میکنم با دوبله فارسی,خرید سریال قبول میکنم دوبله فارسی,دانلود قسمت اخر سریال قبول میکنم دوبله فارسی,خرید سریال قبول میکنم با دوبله فارسی,دانلود رایگان سریال قبول میکنم با دوبله فارسی,دانلود قسمت آخر سریال قبول میکنم با دوبله فارسی,دانلود سریال قبول میکنم با دوبله ی فارسی
خلاصه قسمت۷۷۲قبول میکنم
محل اقامت خان بیگم
ماهیرا از دیدن کسی که داخل است متعجبه و می فهمه آزاده.ازش میپرسه آنجا چه می کنه و او با عماد ازدواج کرده است و اگر عماد او را ببیند دردسر ایجاد میشود و از او می خواهد آنجا را ترک کند چون الان نمیتواندبا او سرو کله بزند.او می گوید اگر او از تحمل او دچار دردسر می شود باید به آن عادت کند چون زن باید شوهر را تحمل کند.آزاد به او می گوید که با عماد ازدواج نکرده است بلکه با او ازدواج کرده است.ماهیرا ازشنیدن این حرف شوک زده میشود.ماهیرا باور نمی کند و فکر می کند یک شوخی است و از او می خواهد برود.او روی تخت می نشیند و ازاو می خواهد با حقیقت روبرو شود واینکه چرا و چگونه این اتفاق افتاده است مهم نیست مهم این است که او بداند که او شوهرش است.ماهیرا می گوید که خودش تصمیم می گیرد چه چیزی برایش مهم است نه او.او می گوید گاهی به عقب فکر می کند به زمانی که مراسم ازدواج در جریان بود با فردی که دوستش ندارد ازدواج می کرد و داشت خفه میشد.در جستجوی جواب در زیر پوشیه احساس مرگ می کرده است.او می گویدحتی اگر آزاد میدانسته با چه کسی ازدواج می کند ولی او (ماهیرا) نمیدانسته است و ازاو می پرسد آیا حتی برای یک بار احساس نکرده است که آیا ماهیرا مایل به ازدواج با اوهست؟ یا حتی خواهان ازدواج هست یا نه؟
آزاد با گفتن اینکه جواب همه سوالات را خواهد فهمید اما باید صبور باشد سعی میکند او را آرام کند.ماهیرا می گوید یک بار او را باور کرده است ونه بیشتر چون تحمل یک دلشکستگی دیگر را ندارد.او می پرسد چرا با بیگم همدست شده است واین کار را انجام داده است.ماهیرا به او می گوید او بعد از توهین به او و عشقش او را بیرون کرده است و سپس با ازدواج با او موافقت کرده است او می گوید او یک انسان است و نه یک اسباب بازی در دستهای او برای بازی. آزاد می گوید که همه سوالات او را پاسخ خواهد داد.او می گوید در حال حاضر او می تواند تنها این را بفهماند که به عنوان همسر درهر شرایطی از او محافظت می کند اما از حق خود به عنوان شوهر استفاده نمی کند.و می گوید حقوق و وظایف برای نزدیکان تعریف می شود نه برای غریبه ها و او همیشه برای او غریبه خواهد مانداو می گوید که نمیداند آزاد تا چه حد در نقشه های بیگم شریک شده است.اما این را می داند که هرگز او را به زندگیش وارد نمی کند آزاد می گوید یک همزمانی تراژیک وحشتناک اتفاق افتاده است و او می خواسته او را وارد زندگیش کند اما نتوانسته است.گاهی می خواهد زمان به عقب برگردد و از او دورشود اما نمی تواند.
خلاصه سریال قبول میکنم
ماهیرا می گوید به توضیحات و حرفهای او نیاز ندارد و زندگی او هیچوقت زیبا نبوده است اما تا این حد هم دردناک نبوده است که با او دیدار کرده است.آزاد میگوید عشق و درد با هم یک رابطه قدیمی دارند و اگر او توانایی ذوب شدن با عشق را دارد می تواند یک انسان باشد. آزاد می گوید که او (ماهیرا) عشق را به او یاد داده است و می گوید که او را دوست دارد و چه ماهیرا او را دوست داشته باشد و چه نه عشق او زنده است به صورت تنفر در
قلب ماهیرا وبه صورت یک هدیه در قلب او.اومی گوید که قسم می خورد دیگرهرگز اجازه نمیدهد به او آسیبی برسد و با دچار رنجی شود چون درد و رنج اول باید از او عبور کنند
ماهیرا می پرسد چرا و چگونه می تواند به او اعتماد کند در حالی که خودش شنیده که عاقد نام کس دیگری را برده استآزاد می گوید سند در عقد نامه است و آن نمی تواند غلط باشد و میرود تا آن را بیاورد و آنجا را ترک میکند.ماهیرا پریشان و وحشت زده است در همین بین عماد وارد اتاق می شود و می گوید:”میدانم که نمیخواستی باهام ازدواج کنی ولی متاسفانه ما با هم ازدواج کرده ایم. کار از کار گذشته است و آنچه رخ داده اجتناب ناپذیر است.قبلا سعی داشتی منو از خود دور کنی اما دیگر نمی توانی چون تو همسر و دارایی منی و هر کاری بخواهم می توانم با تو بکنم”
او پوشیه را برمی دارد و دید که ماهیرا هم فریبکارانه لبخند میزند.او در کنار او خم می شود در حالی که ماهیرا با کم رویی به دور نگاه می کند و بلند می شود و عماد آزار دادن او را دوست دارد. عماد هم بلند می شود وسر تا پای او را نگاه می کند و می گوید انگار ماهیرا از او مشتاق تر است.وقتی عماد خیالش راحت می شود و سعی می کند با عروسش صمیمی تر
شود به طرز عجیبی او هم فریبکارانه موافق است. اما درست زمانی که خم می شود تا او را ببوسد او یک چاقو در شکمش فرو می کند.او وحشت زده در حالی که از درد به خود می پیچد روی زمین می افتد و او هنوز دوباره چاقو می زندمعلوم می شود دختر به راستی جهان جهاریا است و برای اولین بار چهره او آشکار می شود و دست چپش که مصنوعی است و فلزش کاملا خورده شده است به عماد می گوید که او با ماهیرا نه ، بلکه با او ازدواج کرده است با جهان جهاریا و در واقع با آفرین. همان دختری که چهار سال پیش در زندگی برادرها طوفان به پا کرده بود وقتی که آزاد آفرین را لخت با عماد در تختش دیده بود. او با خود اندیشید حالا که با یک نقشه جدید برگشته است چه اتفاقی خواهد افتاد در حالی که این بار به او نیاز ندارد و وقتی به او نیاز ندارد باید کشته شود.
خلاصه سریال قبول میکنم
مکان نامشخص
کائنات سعی می کند در را باز کند اما نمی تواند.در همین لحظه تلفن داخل زنگ می خورد.غزاله پاسخ میدهد و آدم ربا به او می گوید از کائنات بخواهد عروسکها را بیرون نگه دارد.او به کائنات می گوید و کائنات اطاعت می کند.سپس او می تواند در را باز کند و بعد از فکر کردن بسیار می تواند با بریدن سیم درست سیم را خنثی کند.همه چیز درست می شود غزاله و لطیف آزاد می شوند وهمگی به بیرون فرار می کنند.کائنات به عروسکها نگاه میکند و در تعجب است که چه چیز خاصی در این عروسکهاست و چرا باید یک نفر دشمن آنها باشد. در همین بین آدم ربا می گوید پشت هر دشمنی دلیلی وجود دارد و کائنات آنقدر ساده و معصوم است که هیچ وقت نخواهد فهمید چه کسی پشت ماسک است سپس ماسک را بر می دارد و مشخص می شود سمیر است.همان کسی که کائنات را از دست اکرم نجات داده است در حالی که لطیف و غزل با کائنات در جاده منتظر هستند سمیر با ماشین می رسد و کائنات نشان می دهد که به او اطمینان دارد. او می گوید که متاسف است که نتوانسته سایرا و بانو را نجات دهد سمیر از او می خواهد که صبور باشد چون او عروسک ها را به دست خواهد آورد و از آنها می خواهد در ماشین بنشینند.
سپس به کنار جاده می آید و عروسک ها را زیر پایش له می کند.آفرین صدای سمیر را دریافت می کند که خواسته اش انجام شده است و او عروسکها را به دست آورده است.آفرین می گوید اطمینان داشته که این کار انجام میشده است چون او وفادارترین برادر دنیاست.افرین می گوید حالا که این کار انجام شده است باید به کار عماد برسد.موهای بافته شده او خاصیت القای جادوی سیاه دارد به طوری که بلافاصله یک میز در اتاق ظاهر می شود.او عماد را روی میز صبحانه می گذارد و روی او را میپوشاند.سپس از اتاق خارج می شود در حالی که آزاد هم در راهرو است و صدایی از میز می شنود و به سمت صدا برمی گردد صحنه روی صورتش ثابت می شود.
منبع : http://mehrmihan.ir/i-agree-with-the-last-part-of-the-series-2/
مطالب جالب دیگر
- ۹۵/۱۲/۱۸