دانلودرمان کاردوپنیر نوشته patrishiya کاربرنودهشتیابرای موبایل(جاوا، اندروید،ایفون)،کامپیوتر،تبلت،ایپد
نویسنده رمانهای فریاددلم-چیک چیک ..عشق
خلاصه :
داستان در مورد دختری به اسم کیاناست که سعی داره با فراز و نشیب های زندگیش دست و پنجه نرم کنه تا بتونه به خواسته هایی که توی دنیای امروز شاید خیلیم سنگین و غیر معمول نیست برسه !
درسته که برای رسیدن به این خواسته ها ممکنه عجول باشه اما در نهایت پاکه و پر از سادگی …
و شاید بخاطر همین پاک بودنش…پایان خوش
jarمستقیم»۱۲۳۵صفحه
jarمستقیم
epubمستقیم»تبلت -ایپد- ایفون
apk مستقیم » اندروید،تبلت
pdfمستقیم»۵۲۹صفحه
pdfمستقیم زیپ
قسمتی از این رمان عاشقانه و بسیار زیبا :
من نمی دونم چرا این ماشین باید جون بکنه تا دو زار راه بره ! اعصاب واسه آدم نمی ذاره تو این گرمای ۴۰ درجه ، کولرم که نداره اَه
الان هلاک میشم ! پنجره رو کشیدم پایین حداقل یکم هوا عوض بشه !
سرعتُ بردم بالاتر تا چراغ قرمز نشده ردش کنم که از شانسم زد و قرمز شد ، منم طبق معمول در جا ترمز کردم
جوری که از صداش حتی پلیس سر ۴ راه هم با تعجب برگشت و نگاه کرد ، آرنجم رو گذاشتم لبه پنجره و صورتم رو زدم به دستم
_ عینکتُ بر میداری چشممون به جمالت روشن بشه خانوم جنون سرعت !؟
سرم رو چرخوندم سمت چپ ، یه ماشین مدل بالا مشکی دقیقا کنارم بود
دو تا پسر که به نظر می رسید از من کم سن و سال تر باشند هم با ذوق داشتند نگاهم می کردند
زیر چشمی به تایمر چراغ نگاه کردم ۲۰ ثانیه !
لبخند شیطونی زدم و گفتم :
_ اگه تا چراغ قرمز بعدی بهم رسیدی چشمتم به جمالم روشن میشه !
با آرامش دستمو تکون دادم و با ۰ شدن تایمر پامو تا ته روی گاز فشار دادم ، من عاشق مسابقه بودم حیف که مامان نمی گذاشت برم رالی !
خوب چی از این بهتر که حداقل با این ماشین داغون حال پسر مایه دارا رو بگیرم ؟
تفریح سالم که میگن همینه … چشمم از توی آینه بهشون بود
سرعتشون خوب بود اما مهارتی توی حرکات مارپیچ و لایی کشی نداشتند .
دنده رو عوض کردم و خندیدم ، حیف که ضبط دادم تعمیرات جانبی وگرنه با موسیقی خیلی بیشتر خوش می گذره !
پسره خودشُ رسوند کنارم ، شیشه رو داد پایین و با داد گفت :
_ لگنتُ عشقه !
بی توجه بازم گاز دادم ، دستی به فرمون کشیدم و گفتم :
_عشقم ناراحت نشی ها ! لگن صورت قراضه خودشه … تو از سانتافه هم واسه من بالا تری
این راه هر روزم بود می دونستم تا چراغ بعدی چقدر مونده ، سرعتم رو کم کردم تا بهم برسه …
دوست داشتم راننده رو ببینم نه کنار دستیه فضولش رو که مثل غاز سرش رو هوا بود ،
تا رسیدند کنارم سریع با یه نگاه اجمالی فهمیدم اونی که پشت فرمونه نا وارده چون دو دستی پهن شده بود جلو ! لبخند زدم و بلند گفتم :
_نامردی واسه دوستات تعریف نکنی !!
در کسری از ثانیه پامو گذاشتم روی گاز و بدون راهنما پیچیدم تو فرعی سمت راست …
می تونستم بفهمم چه حالی دارن ! اما حقشون بود حالا دو ساعت بمونند تو ترافیک و پشت چراغ قرمز تا دیگه با یه خانوم محترم مسابقه نگذارند !
عینک رو انداختم رو صندلی کناری و گوشیم رو برداشتم ، شماره کیمیا رو گرفتم و زدم روی آیفون
_الو سلام
_سلام کیمیا جونم خوبی ؟
_فدات شم ، چقدر دلم برات تنگ شده بود تو خوبی ؟
_ما که دیروز ۱ ساعت حرف زدیم انقدر دل نازک باشی نمی تونی دووم بیاری ها!
_ قربون دل سنگیت بشم که انقدر با من فرق داره
_خوب بسه لوس می شم انقدر تحویلم می گیری ، همه چی خوبه ؟
_ آره خدا رو شکر ، ترانه هم اینجاست سلام می رسونه
_ سلام نرسونی بهشا !
_ترانه کیانا سلام می رسونه
_تو غلط کردی ! من به هیچ دختر دماغ عملی سلام نمی رسونم
_بس که حسودی
_ دیگ به دیگ می گه روت ته دیگ !
با دیدن ماشین مشکیِ تو آینه نزدیک بود شاخ در بیارم ! این از کجا خودشو رسوند به من ؟ یا خدا
_الــــــــو کیانا ؟
_ پشت فرمونم بعدا بهت زنگ می زنم بای
_ تو باز داری مسابقه ….
می دونستم می خواد نصیحت کنه سریع قطع کردم و گوشی رو گذاشتم کنار دنده ، حالا این ها رو چه جوری بپیچونم ؟
بوقی زد و کشید کنارم
_بابا دست فرمــــون ! جمالتم دیدیم …
کیانا نمیری چرا عینکتُ برداشتی ! پوفی کردم و بهش گفتم :
_ ماشینم جوش آورده بزن کنار
آخی چقدر خوشحال شدند ! وایستادم ، چند متر جلوتر اونها هم وایستادند … سانتافه جونم همه امیدم به خودته ها
با نیش باز پیاده شدند ، چه شاد بودند که فکر می کردند منو شکست دادند ، اونم منو !
صبر کردم تا از ماشینشون دور بشنود ، ۱ .. ۲ ..۳ .. با یه تیکاف وحشتناک و بوق وحشتناکتر دو دره شدن رفت ! به همین راحتی
از تو آینه نگاهشون کردم و خندیدم ، ایندفعه نباید بی گدار به آب می زدم کلی دور بیخود زدم تا مطمئن باشم پیدام نمی کنند ….
تقریبا رو به موت بودم که رسیدم خونه ، البته اگر می شد اسمشُ گذاشت خونه !
تو این کوچه های تنگ و ترش باید راننده بودی که می تونستی ماشینتُ پارک کنی و صبح دوباره بیاریش بیرون …
خداییش اگر دست فرمونم خوب نبود همچین ریسکی نمی کردم !
کلید انداختم و بی صدا رفتم تو ، حالم از این که خانوم مستوفی مثل فضول ها فال گوش وایمیستاد و می خواست آمار رفت و آمد ما رو بگیره بهم می خورد
آرزوم بود که از اینجا بلند بشیم و بریم یه جای دیگه رو اجاره کنیم ولی خوب کو پول ؟
به قول مامان تو این دوره زمونه که همه چیز بوی پول میده نباید حتی از یه پر کاهت بگذری
چون ممکنه فقط بیخودی به بادش داده باشی و دیگه همونم دستتُ نمی گیره !
هنوز پام نرسیده بود تو که صدای نخراشیده اش رو شنیدم …
_کیانا جان ؟
خدایا خودت بهم صبر بده تا باهاش خوب برخورد کنم ! سرمو بردم بیرون و نگاهش کردم ، با یه دستمال افتاده بود به جون در و دیوار راه پله
_سلام خانوم مستوفی خسته نباشید
_علیک سلام ، اگر مستاجرها کمک به حال آدم باشند که خستگی به تنمون نمی مونه … ولی ما از این شانس ها نداریم
_کاری از دست من بر میاد ؟
_شما زحمت نکش ، فقط به مامانت بگو داره سر برج می شه
با حرص گفتم :
_ بله تقویم هست خدمتمون !
_ وا !
_ والا ! با اجازه
درُ محکم بستم که صداش در اومد …. دیگه عادت داشتیم کار همیشگیش بود ، خوبه مجتمع نداشت !
یه خونه ۳ طبقه که هر لحظه ممکن بود با اینهمه ترک رو سرمون خراب بشه رو چنان جلوه می داد انگاری قصر رویاهاش رو بهم ریختیم !
مقنعه ام رو پرت کردم رو مبل ، مانتو رو انداختم روی اپن و رفتم تو آشپزخونه … از تو یخچال یه سیب قرمز برداشتم و گاز زدم
خوب نهار چی درست کنم برای مامانم ؟
هوووم ، کتلت خوبه ، اونم با سس قرمز … یکم گوشت گذاشتم توی آب تا یخش باز بشه ، چند تا سیب زمینی رو رنده کردم و با پیاز مخلوط کردم
به ۲۰ دقیقه نکشید که کتلت ها توی تابه داشت سرخ می شد ، شعله گاز رو کم کردم و رفتم سراغ تلفن
شماره پری رو گرفتم و روی زمین دراز کشیدم
_الو
_سلام پرپری جون
_چطوری کیانا ؟
_داغونم
_چرا ؟
_امروزم نتونستم هیچ کاری بکنم
_ای بابا ، تو هنوز دنبال کاری ؟
_آره ، اوضاع بهم ریخته … مجبورم نمی تونم به چندر غازی که بابای تو میده راضی باشم
_خوب عزیزم هفته ای دو روز آموزش میدی توقع داری حقوقت هم اندازه خودش باشه
_اگه بحث توقع باشه که بابات باید از پشت میز بلند بشه من بشینم
زد زیر خنده
_الهی ، تو همیشه کم توقعی !
_آره همه میگن
_حالا جدا از شوخی میگم کیانا دیشب بابا یه چیزایی می گفت که همش تو جلوی چشمم بودی
_هان ، نکنه کسی شکایتمو کرده ؟
_ نه از اون لحاظ داشت در مورد یه کاری حرف می زد که خیلی مورد علاقه تواه !
_ آقای لطفی که کلا مورد علاقه منه !
_ چرا اونوقت ؟
_عزیزم نگران نباش نمی خوام زن دوم بابات بشم
_دلتم بخواد !
-من عــــاشق شغلشم ، اصلا اسم رانندگی که میاد انگار دنیا رو به من میدن
_دورت بگردم ، بیخود نبود که من فرستادمت آموزشگاه رانندگی بابام مربی بشی دیگه
_آخه چه فایده ! همش یه نفر تحت تعلیم منه … کار باید هر روز باشه !
_کیانا ، مخ بابا رو بزن .. دیشب داشت می گفت انگار یکی از دوستاش که تو هتل کار می کنه داره کوچ می کنه بره شهرستان زندگی کنه گویا زنش مریضه
حالا می تونه یه جایگزین برای خودش معرفی کنه !
_وا ! منو چه به کار تو هتل ؟
_خوب آخه طرف راننده هتله
در جا نشستم و …
منبع : http://mehrmihan.ir/cardo-novel-cheese/
مطالب جالب دیگر
- ۹۵/۱۱/۲۴